در سكوت آن كبوترها و در شكوه آن گنبد طلا و در آن خلوت كوي تو صداي
زائري كه نام تو اي بزرگ مرد ديروز، امروز ، فردا مي برد شنيده مي شود .
تو چه بزرگي كه وقتي مادري در ميان شيون هايش كودكش را از تو مي خواهد
نگاهت را از او دريغ نمي كني اي حضرت رضا راضي ام از آن خدايي كه تو را
آفريد گوشه ي چشمي به من بكن كه او هم به من گنهكار راضي شود .
خدايا ياد خودت در قلب و روح و جان من قرار بده تا با ياد تو و او ،بار هيزمي
"گناه" كه براي آتشي افروخته ام و بر دوش مي كشم بر زمين گذارم و از آن دوري كنم.
نظرات شما عزیزان: